دنده عقب دیجیتال!


در حالیکه بیشتر کشورهای دنیا دارن سعی میکنن شکاف دیجیتالی خودشون رو بهبود ببخشن و از ظرفیتهای عالی زیرساختهای شبکه جهانی اینترنت استفاده کنن، در ایران متاسفانه دنده عقب گرفته ایم!

پیشرفت نهادهای مدنی جامعه، بهبود بروکراسی سیاسی، شفافیت بیشتر فضای کشور و اطلاعات ارزانتر و در دسترس تر برای عموم افراد جامعه از جمله مهمترین فواید فراگیری استفاده از اینترنت و فضای اجتماعی مجازی هست.

اما ایران روند معکوسی در این حوزه پیش گرفته. هر شبکه اجتماعی جدیدی که می آید و می تواند تکانی به حوزه های مختلف جامعه دهد توسط نهادهای مختلف کشور محدود می شود. از شروع وبلاگستان بگیرید که با فیلتر شبکه های میزبان وبلاگ خارجی مانند همین وردپرس و بلاگر پیش گرفته شد و مسدودسازی وبلاگهای مختلف در میزبانهای ایران مثل بلاگفا و… تا شبکه های اجتماعی مانند فیسبوک و توییتر و فرندفید که همانزمان سریعا فیلتر شدند، یا حتی شبکه ویدیویی یوتیوب که آنهم از زیر تیغ فیلترینگ در امان نماند. با گذشت زمان شبکه های گوشی محور آمدند. سرنوشت وایبر خیلی تلخ بود و مسدود شد. تلگرام که امید زیادی میرفت به عنوان یک شبکه اجتماعی مجازی نسبتا کامل در کشور جا بیفتد متاسفانه به بهانه های مختلفی فیلتر شد… اگر نبود کاسبیهای وابسته به اینستاگرام حتما تا بحال کلک آن را هم کنده بودند. بهرحال این مختصری از وضع شبکه های اجتماعی کشور است. جز انگشت شماری، تقریبا همه شبکه های بدردبخور فیلتر شده است.

مساله دیگر که فضای مجازی آسان کرد، مبحث خدمات سازمانها و ارگانهای دولتی و غیردولتی بود. دیوانسالاری در فضای مجازی به مراتب قانونمندتر و سریعتر و شفافتر از کار اداری حضوری پیش می رود. علاوه بر این در خیلی موارد کارایی سیستم بالاتر می رود. اما متاسفانه در دولت سیزدهم علاوه بر شبکه های اجتماعی، دیوانسالاری الکترونیک نیز به شدت افت کرده و به عقب بازگشته است! خیلی گزاره عجیبیست، زیرا بیم اعتراض در این سیستم وجود ندارد، فقط کار مردم بهتر راه می افتد و اتفاقا این به نفع حاکمیت کشور خواهد بود. اما متاسفانه در این زمینه هم کشور عقبگرد داشته است، چند مثال که همین چند روز باهاش دست و پنجه نرم کرده ام را بیان می کنم.

اول از آستان قدس رضوی شروع می کنم. برنامه رضوان برنامه رسمی حرم امام رضا علیه السلام هست، تا قبل از بهار 1401 این برنامه خیلی خوب بود و امکانات مختلفی هم داشت. با پرداخت نذورات در این برنامه اگر مثلا گوسفندی نذری بدهید تعدادی غذای حضرتی به شما تعلق میگرفت که هنگام حضور در مشهد امکان استفاده داشتید. اما اکنون و پس از عید با بروزرسانیهای جدید، این امکانات و امکاناتی دیگر در این برنامه دچار مشکل جدی شده است. خب واقعا چرا؟ کافیه نظرات کاربران در کافه بازار را در مورد برنامه رضوان مشاهده نمایید که چگونه مردم را با بروزرسانی برنامه ناراضی کرده اند. جالب اینکه برنامه دیگر اجازه کار با نسخه قدیمی که مشکلی نداشت را هم نمی دهد! خلاصه که قوز بالای قوزیست. مردم نمی توانند از غذاهای حضرتی که بهشون تعلق گرفته استفاده کنند. در تلاشی ناموفق سعی کردند برنامه رضوان را به برنامه نسیم رضوان وصل کنند، اما این تلاش کاملا برنامه رضوان را خراب کرده است و مردم را ناراضی… برای جای مقدسی مثل حرم مطهر حضرت رضا این واقعا اتفاق بسیار بسیار ناخوشایندی هست. بهرحال این یک ناکارآمدی زشت و بزرگ.

ناکارآمدی بعدی با تاسف فراوان مرتبط با کمیته امداد امام خمینی هست. کمیته امداد در سامانه بام بانک ملی کار بسیار خوبی کرده بود. برای کسانی که قصد خیرات داشتند این امکان را گذاشته بود تا اگر میل دارند پولشان را به حساب اکرام ایتام یک استان به انتخاب خودشان واریز کنند، البته برخی استانها اکرام ایتامشان شماره حسابش در بام نبود و امکان واریز نبود ولی خیلی از استانها این امکان را داشتند. بهرحال، متاسفانه در بروزرسانی اخیر سامانه بام بانک ملی، این امکان با کمال تاسف از بین رفته است… چرا حق انتخاب را از مردم میگیرند؟ متاسفانه کمیته امداد تمایل دارد زورکی نظر خود را به کاربران تحمیل کند. سامانه اکرام ایتام سامانه بسیار خوبی بود که توسط کمیته امداد طراحی شده است. در این سامانه می توانید فرزندی را تحت پوشش بگیرید یا به صورت موردی به یک یتیم یا کودک طرح محسنین کمک کنید. اما اخیرا به صورت کاملا سازمان یافته ای اگر شما به صورت موردی به کودکی کمک کنید، میبینید با کمال تعجب و تاسف کارشناسان کمیته بدون کسب اجازه و مشورت با شما کودکی را به عنوان فرزند تحت پوشش شما اضافه کرده اند. دقت کنید، شما کمک موردی کرده اید. تمایلی به تحت تکفل گرفتن یک فرزند ندارید، اما کمیته امداد تشخیص می دهد برای شما فرزند بگذارد و این کار را می کند! واقعا کار زشتی است، نه؟ ظاهرا کمیته عادت ندارد احترام و حرمت افراد را قدر بداند. با گذر کردن به شعب صندوق امداد ولایت شاید صحه بیشتری بر شواهد بالا که گفته ام بگذارید.

مورد بعدی راهنمایی و رانندگی و راهداری است. قبلا از سامانه 141 می شد توسط دوربین جاده را نگاه کرد و در صورت مناسب بودن وضع جاده ها به دل کوه و بیابان زد. اما اکنون برخی دوربینهای مهم از دسترس خارج شده اند و نمی توان جاده را در جاهای مهمش مشاهده کرد! گاهی اوقات به کلی دوربینها از دسترس خارجند و شما عملا هیچ تصویری را نمی توانید از دوربنی های راهداری مشاهده کنید. همچنین مشاهده خلافی که قبلا رایگان بود اکنون کارمزد نسبتا بالای 5200 تومانی را درخواست میکند…

ازین دست مثالها بسیار زیاد است، مثلا آموزش و پرورش اعلام کرد فرهنگیان مدارک را برای رتبه بندی در یک سامانه بارگذاری کنند، پس از بارگذاری و اعلام نتایج دوباره اعلام کردند مدارک را باید در یک سامانه دیگر بارگذاری کنید. آن جای اول از اعتبار ساقط شده! واقعا این حجم ناکارآمدی و ندانم کاری بسیار عجیب است. خدا به ما رحم کند.

امکانات مجازی و تحصیل دانشگاهی


چند سال قبل در مقایسه ای سعی کرده بودم دانشکده های اقتصاد موجود در تهران رو مقایسه کنم، اکنون شرایط آن دانشکده ها مقداری تغییر کرده، حتی مدعیان جدیدتری رو میشه پیدا کرد. ترکیب و جذب اساتید جدید تغییر پیدا کرده و… بگذریم. از همه اینها مهمتر به نظرم با آمدن کرونا و بیشتر جا افتادن آموزش مجازی، متغیرهای جدیدی برای انتخاب رشته به خصوص در مقطع تحصیلات تکمیلی برای داوطلبین نمود پیدا میکنه، سعی میکنم در این مطلب مقداری بهش اشاره کنم.

تو رشته هایی مثل اقتصاد وقتی آدمی وارد مقطع تحصیلات تکمیلی میشه، برای یادگیری نیازش به استاد خیلی کمتر میشه. به خصوص اگر زبانشم خوب باشه با توجه به دوره های زبان انگلیسی رایگان زیادی که در اینترنت وجود داره میتونه بار خودشو به خوبی ببنده. البته در سالهای اخیر خدا را شکر منابع فارسی هم تکانی خورده و در مقطع تحصیلات تکمیلی در سایتهای فارسی مثل مکتبخونه و… هم میشه برخی از دروس این رشته رو پیدا کرد.

به نظر من، با این تفاسیر، متغیرهای مهم دیگری برای دانشجویان تحصیلات تکمیلی این رشته ها میتونه تعریف بشه. مثل محیط شهر تحصیل، ارتباط صنعت و دانشگاه، موقعیت شغلی در شهر محل تحصیل، امکانات رفاهی دانشگاه، کتابخانه، آزمایشگاه و امتیازات دیگر.

برای مثال دانشجویی که میتونه کلاس اقتصاد کلان دکتر مدنی زاده رو از سایت مکتب خونه دنبال کنه، یا اصلا دوره های مختلف خارجی رو از یوتوب و کورسرا ببینه، حالا اگر مخیّرش کنن که بین میدان آزادی تهران و ساحل بابلسر کجا تحصیلاتشو پیگیری کنه، انتخابش کجا خواهد بود؟ انتخاب من که ساحل بابلسره!

حالا لزوما همه در بابلسر احساس آرامش نمیکنن ولی مثلا شهرهای زابل و زاهدان هم شهرهای کوچکتری هستند و در عین حال دانشگاه زاهدان از بهترین امکانات دانشگاهی برخورداره. خب کسانی که وطنشون سمت سیستان و بلوچستان هست، شاید ترجیح بدهند که تحصیلات رو در وطن خودشون ادامه بدن و البته از اساتیدی که کیلومترها از آنها دورتر هستند هم استفاده کنن.

بحث موقعیت شغلی شاید کمتر در ایران مورد بحث قرار بگیره، چون مرکز اقتصادی و مرکز علمی کشور بیشتر در تهران هست و کسی که تو بهترین دانشگاههای تهران باشه عموما میتونه بهترین موقعیتهای شغلی رو که باز تو تهران قرار داره در اختیار بگیره. اما اگر تعمیم بدیم به جهان، خیلی وقتها دانشگاهها از مراکز صنعتی دورترن. در عین حال دانشجو می تواند در یک دانشگاه نزدیکتر به محل کارش شروع به تحصیل کند و در عین حال به دوره های مجازی دانشگاه دورتر بپیوندد یا فیلمهای تدریس اساتید آن دانشگاه را از اینترنت دنبال کند. این به خصوص برای کسانی که هدفشون از تحصیل ارتقای شغلی هست، می تواند مفید باشد.

این موارد در مورد امکانات رفاهی دانشگاه، نوع برخورد کادر اداری دانشگاه، مردم شهری که دانشگاه در اون واقع شده و نوع برخوردشون با دانشجوها و… هم میتونه تعمیم پیدا کنه، من برخیشو در زندگی تحصیلی خودم دیدم. و برخیش رو تونستم تصور کنم! به نظرم این موارد در آینده اثرات پررنگ تری روی انتخاب دانشجویان برای دانشگاههای محل تحصیلشون خواهد داشت. به خصوص اگر بحث هزینه دانشگاه رو هم که ممکنه در آینده بیشتر در محاسبات بیاد، در نظر بگیرید.

هزار و چهارصد چه گذشت


هنوز سال تمام نشده، نیک می دانم. لکن آنچه تا همینجا گذشته نیز نیاز به خالی شدن دارد، و محاسبه ای. هرچند غیررسمی

امسال گمان میکردم می توانم رساله دکتری را به سرانجام برسانم. یکی از مهمترین دلایلم برای استعفا از جایی که کار میکردم، در انتهای اسفند پارسال نیز همین بود. اما اکنون رساله را در دوردست می بینم. نمیدانم اصلا قادر به دفاع خواهم بود یا خیر.

امسال کرونای سختی را از سر گذراندیم. کرونایی که نزدیک بود پدر را از ما بگیرد، و البته زهرا خانم را گرفت، خدایش بیامرزد.

دخترم اسماء، شبی در همین اسفندماه، دماغش بر اثر خوردن به پیچ میز زخم نسبتا عمیقی برداشت و چهار بخیه مهمان بینی زیبایش شد. خدا را شکر بیشتر آسیب ندید. من و مادرش خوابهای هشداردهنده ای دیده بودیم. و البته دست تقدیر اینچنین بود، لابد. بهرحال خدا را شکر.

دوز سوم واکسن که واکسن ایرانی اسپایکوژن بود و کمر درد بسیار شدید بعد از آن عارض گشت، دکتری که بعد از دیدن MRI تاکید کرد که وضع دیسکت بدتر است و باید هر روز استخر بروی، رانندگی طولانی مدت نکنی، پشت میز ننشینی!

سال هزار و چهارصد شمسی از نظر سیاسی اقتصادی و اجتماعی سالی پرخفقان و ناامیدکننده بود. از آن انتخابات نمایشی تا ناامیدی در احیای برجام و سرنوشت کشور در دستان کشورهای شرقی بیرحم مانند روسیه و چین و طرح صیانت! از اینترنت و…

احساس افسردگی دارم. از اینکه به کاری که زندگیم را در حد خوبی تامین کند مشغول نیستم، از اینکه پرونده دکترا را نتوانسته ام ببندم و کش آمدنش فرسایشی و اذیت کننده شده. از اینکه برای آتیه نمی توانم برنامه بریزم.

حس ناسپاسی خداوند همیشه همراهم هست. خدا را بابت همه نعماتی که به من ارزانی داشته شاکرم، اما فکر می کنم حق دارم از وضعیتی که دارم به دلیل اینکه میتوانم خیلی وضع بهتری داشته باشم، گلایه مند باشم.

برنامه نویسی در آینده


بسم الله الرحمن الرحیم

شاید بشه گفت این پست ادامه ای بر مطلب قبلی ست. بنظرم می آید در آینده ای که نمیدانم دور است یا نزدیک، هنگامیکه مترجمهای برخط بسیار سریعتر و پیشرفته تر و دقیقتر از حال باشند، زمانی که نیازی به فرد مترجم، آنچنان در جامعه حس نشود، آن هنگام زمانی ست که برنامه نویسی هم می تواند دچار تغییری شگرف شود.

در آن هنگام برنامه نویسی میتواند از ما فقط دستور را گرفته تبدیل به برنامه کند، یعنی ما فقط مرحله به مرحله بگوییم چه می خواهیم، الگوریتم را طراحی کرده و گفتاری یا نوشتار ساده، به زبان خودمان برنامه را بیان کرده و برنامه نویسی انجام شود. هرچند این کار عزم و اراده و پشتکار و کوشش برنامه نویسان حرفه ای دنیا را طلب می کند. ولی به نظرم در آینده دور از دسترس نیست. یعنی امیدوارم به همچین جایی و فراتر از آن برسد.

آیا پویش علیه نوشتن دوباره جان می گیرد؟


برخی از فیلسوفان و اندیشمندان باستان که شاید نام آورترین آنها سقراط باشد، مخالف نوشتن معلومات و مکتوب کردن آنها بودند. آنها معتقد به سخنوری و ارتباط مستقیم بودند.

بهرحال با گذر زمان مردم و اندیشمندان مختلف برای حفظ و نگهداری دانش برای نسلهای آینده، و همچنین در دسترس کردن دانش برای همگان؛ حتی آنان که در دور دست قرار داشتند رو به نوشتن و مکتوب کردن آوردند.

نوشتن برای بسیاری که از فن خطابه بهره ای نبرده اند، یا برخی که به اصطلاح امروزی درونگرا هستند و اصولا صحبت و مباحثه را نمی پسندند بسیار مفید واقع شد و آنها را به سوی علم و دانش رهنمون کرد.

اما امروزه با پیشرفت علم و تکنولوژی این قابلیت برای آدمی وجود دارد تا خطابه ها را به صورت فیلم ضبط کند و در اقصی نقاط دنیا به سرعت منتشر کند. با این امکان، دوباره می توان بازگشت به نظریاتی که از سخنوری در مقابل مکتوب کردن دفاع می کردند. بهرحال عمدتا اثر صحبت کردن و لحن صحبت راحتتر منتقل می شود تا نوشته.

دسته افراد برونگرا که با تقریبا انحصاری شدن علم در مکتوبات، درجامعه علمی با سختی و زحمت بیشتری باید علم آموزی می کردند حالا فرصت مناسبی برای علم آموزی و نشر آن و حفظ آن به صورت مطلوب با روحیات خود یافته اند. پر واضح است توصیه ام به انحصاری کردن علم در سخنوری نیست، مکتوبات را طرد نمی کنم. بلکه به دلایل مختلف از جمله تمایل درونگراها به متن به جای سخنوری همچنان یکی از روشهای علم آموزی در دنیا مکتوبات باید باشند وخواهند بود. اما در عصر نوین باید انتظار داشته باشیم ابزارهای چندرسانه ای نقش بسیار پررنگ تری در تولید، انتشار و حفظ علم و دانش ایفا کنند.

درس، نوجوانی و چیستی تحصیل!


وقتی نوجوان بودم. یک مساله ای ککش به تنبانم افتاد که هنوز که هنوزه گاهی آزارم میدهد. در دوران دبیرستان شاید خیلیها اینطور باشند که نسبت به چیستی کاری که داره بهشون توصیه میشه؛ مشتاق و کنجکاو باشند و تمایل به راحت پذیرفتن آن چیز که از نظر جامعه ارزشمنده به صورت چشم بسته نداشته باشند.

یکی از این موارد درسه. مخصوصا اینکه درس خواندن شاید سخت باشد (مخصوصا برای نسلهای ما و پس از ماها که از کودکی کار سختی انجام ندادیم معمولا و کار سختمون درس خوندن بوده!). این سخت بودن وسوسه های مختلفی در جان آدم می اندازد و چیستی را بزرگ و بزرگتر می کند.

امروز می خواهم دراین مورد بنویسم. در حالی دارم این متن را می نویسم که سالها با این سوال درگیر بودم (به نوع خودم البته)، و حالا در آستانه امتحان جامع دومم (بله اولی رو افتادم)؛ دلم نیامد اینها را ننویسم. گفتم شاید نوجوانی روزی روزگاری این مساله اش بود و خواند و پاسخی گرفت و اقلا ذهنش آزاد شد تا برود سر خانه و زندگیش(و یا درس و مشقش).

من در سنین نوجوانیم به این مساله مهم برخوردم که مگر نباید کارهای ما برای رضای خدا باشد؟ اینها علم است ما می خوانیم؟ اگر علم نیست پس چه فایده دارد؟ اگر علم است چرا اینقدر تشویق می کنند که بخوانید تا خوشبخت شوید و درآمد خوبی داشته باشید (سوای اینکه این وعده درست هست یا خیر!)؟ اگر علم است که نباید برای پول و دنیا درس خواند. واجبیست که باید یاد گرفت.

می خواهم پاسخ این سوالات را بدهم، آنچه که خود به آنها رسیده ام، در طی سالیان دراز درگیری با خود و گاهی با بقیه.

جواب سوال اول، که مگر نباید کارهایمان برای خدا باشد؟ چرا، به عنوان مسلمان و مومن باید کارهایمان برای رضای خدا باشد و اگر همه اش اکنون نیست باید تلاش کنیم هرچقدر می توانیم در این مسیر باشد، بقیه اش خداوند طبق گفته خودش در قرآن کریم که الذین جاهدوا فینا لنهدینم سبلنا؛ هدایت میکند.

سوال بعدی؛ اینها (منظور دروس مدرسه و بعدشم دانشگاه هست) علم است ما می خوانیم؟

جواب: خیر علم نیست. حداقل آن علمی که در روایات آمده است که طلب علم بر مسلمانان واجب است نیست. آن علم علومی مربوط به دین است. یکی علم روایت وحدیث و احکام و علوم لازم برای مسلمان بودنه (مثل کسب اصول عقائد که تقلیدی نیست، یا احکام مورد ابتلا که باید بلد باشیم). دیگر علم ربانی است که طبق روایت عنوان بصری نوری است که خدا در دل هر که بخواهد می اندازد. و طبق آیات قرآن با تزکیه نفس می توان به مراتب علم ربانی دست یافت. پس اینها(درس دبیرستان و …) در ادبیات دینی علم تلقی نمی شود. هرچند ممکن است دستیابی به علم را برای ما تسهیل کند.

سوال بعدی این بود که اگر علم نیست پس چه فایده دارد. جواب این سوال اینه که کسب معاش برای افراد واجبه، کسی که توانایی جسمی داره و دیوانه هم نیست بهش واجبه که برای روزی خودش و خانواده اش تلاش کند (جوان هم که نیاز به ازدواج دارد باید در کسب روزی تلاش کند تا مقدمات ازدواجش فراهم شود)، کسب این توانایی راههای مختلفی دارد، یکی از راههایش طی کردن تحصیلات آکادمیک است. برخی تا دیپلم، برخی کارشناسی، برخی ارشد و برخی دکترا. هر کسی تا جایی این تحصیلات را ادامه داده و بعد متناسب با رشته و سطح تحصیلات خود دنبال شغل می گردد. اما این تنها راه معاش نیست، می توان زودتر از فردی که تا دکتری می خواند به کسب و کار پرداخت و حتی از او پولدارتر بود.

اینها مساله ای است که باید هر فردی با کمک افراد شایسته زندگیش خود انتخاب کند. ممکن است راه تحصیل تا دیپلم را انتخاب کنید (شخصا کمتر از این را در این دوره زمانه به هیچ کسی پیشنهاد نمی کنم)، ممکن است سطوح بالاتر، این یک تصمیم شخصیست، تحصیلات می تواند شما را به سوی شغلی که دوست دارید نزدیک کند، مثلا اگر تمایل دارید پزشک شوید مجبورید پزشکی بخوانید (و قبل آن نیز برای ورود به این رشته سخت تلاش کنید)، یا اگر دوست دارید وکیل شوید ناچارید حقوق بخوانید و …، همچنین ادامه تحصیلات مزیت دیگری که دارد این است که بیشتر با قشر فرهیخته جامعه امکان آشنایی دارید و از نظریاتی که بتواند شما را یک انسان بهتر کند به خوبی می توانید استفاده کنید، به علاوه اینکه در طی دوره تحصیل می توانید نکاتی برای دینداری بهتر بیابید. حداقل در برخی رشته ها که اینگونه ست، نمی توانم در مورد همه رشته ها همین نظر را با قاطعیت بدهم، ولی نظرم در مورد همه رشته ها هم همینگونه ست.

فکر می کنم تا اینجا سوالهای آخر نیز جواب داده شده است، اینکه چرا اینقدر در مدرسه و بعضا خانواده اصرار می کنند که درس بخوانید تا راهی دانشگاه شوید، جواب: یکی اینکه این تصور اشتباه در جامعه ما به وجود آمده است که راه خوشبختی تنها از تحصیلات عالیه و دانشگاه می گذرد و لا غیر (که البته خوشبختانه در بچه های نسل جدید نسبت به دوره ما و قبل از ما کمتر شده است). دوم اینکه خانواده و بعضی از معلم ها دوست دارند تا مسیر فرهیختگی برای شما راحتتر باشد، این یک واقعیت است که با حضور در بازار و دور شدن از فضای مدرسه و وارد نشدن به فضای دانشگاه فرصت مطالعه کمتری خواهید داشت و مسیر فرهیختگی شما اندکی دشوارتر خواهد بود. شکل گیری یک شخصیت مستحکم و عمیق انسانی نیاز به مطالعه و تجربه زیاد دارد و این دو کمک بسیار زیادی به فرهیخته شدن یک انسان می کند و دلسوزان شما مسلما دوست دارند که شما یک شخصیت خوش ساخته و فرهیخته باشید، تا در زندگی احساس سعادتمندی بکنید. البته همانطور که عرض شد ماندن در فضای مدرسه و دانشگاه تنها زمینه را برای شما راحتتر می کند، در بازار رفتن این مسیر غیر ممکن نیست، ممکن هست؛ هرچند دشوارتر از دانشگاه و … به نظر بیاید.

اما سوال آخر؛ که اگر اینها علم است که نباید برای پول و دنیا درس خواند؛ خب اشاره شد که اینها علم نیست، اینها نوعی مهارت های لازم و بعد از دبیرستان مهارتهای تخصصی برای کسب بهتر درآمدست؛ و برای بهتر کردن جامعه. اینها فن و فضیلت است نه علم به معنایی که در روایات و دین به کار رفته است. برای همین یادگیری این مسائل برای کسب درآمد و معاش بهتر هیچ مشکلی که ندارد، بلکه پسندیده هم می تواند باشد، زیرا باید به فکر کسب معاش بود، و حال که تصمیم گرفته ایم در رشته ای کسب معاش کنیم که نیاز به تحصیلات دارد، باید آن را با همت و جدیت دنبال کنیم تا در کار و رشته خود سرآمد سایرین باشیم. البته برخی رشته ها بنا به اقتضای خاص خود تفاوتی دارند که شاخص ترین آن پزشکی است. که با سوگندی که میخورند کمی مساله متفاوت است.

امیدوارم نوجوانان (به خصوص مذهبیها که مخاطب خاص این نوشته هستند) این مسائل برایشان به راحتی حل بشود و بتوانند راه درست زندگی آینده خود را انتخاب کنند، چه تحصیلات بالاتر باشد و بعد وارد بازار کار شدن (البته منافاتی با کار همزمان هم ندارد) چه اتمام دبیرستان و مستقیم وارد بازار کار شدن باشد. مساله مهم تر در زندگی ما این است که بتوانیم با هوای نفس خود مقابله کنیم و در مسیر رضایت پروردگار قدم برداریم و تلاش و کوشش کنیم تا خداوند از ما راضی باشد و ما را در زمره بندگان شایسته خود در بهشت برین جای دهد. والسلام.

نگاهی به عزاداری


بسم الله الرحمن الرحیم

متن زیر را بخاطر صحبت با یکی از دوستان و با توجه به مشاهداتم و افکارم در طی سالهایی که عزاداری حضرت سید الشهدا را نگاه میکردم نوشته ام:

برای تحلیل همیشه فروضی را باید در نظر گرفت که ممکن است در دنیای بیرون به ندرت یا مکرر نقض شود، فرض تحلیل در این نوشته در مورد هیئت هایی با نیت خالص است. چه آنکه هنگامیکه نیت خدایی نباشد دیگر نمی توان آن را هیئت عزاداری سید الشهدا خطاب نمود و آن هیئت بی ارزش یا حتی ضد ارزش خواهد بود.

پیام حادثه عاشورا توسط بازماندگان آن حادثه از جمله حضرت زینب و حضرت زین العابدین به مردم رسانده شد و نسل به نسل عزاداری برای سید شهیدان این پیام را در قالب فرهنگ و نمادهای مختلف به ما رسانده و نسل ما نیز باید به نسل های آینده برساند.

عزاداری برای حضرت سید الشهدا در این سالهای طولانی به مثابه یک سرمایه اجتماعی و نمادین؛ و تلنگری برای انسانها به خصوص شیعیان بوده است. سرمایه از این بابت که این عزاداریها فرهنگ ساز و منتقل کننده فرهنگ برای نسلهای متمادی بوده و ارزشهای مختلفی را در این چارچوب یاد داده و یادآوری کرده است.

تلنگر برای اینکه جمع شدن هر ساله در زیر پرچم امام حسین با یک هدف مشترک، افرادی که از راه حسینی دچار انحراف شده اند را متوجه کرده و آنها را به بازگشت به خیمه حسینی فرا می خواند.

سرمایه اجتماعی از این رو که در مصیبت دلها به یکدیگر نزدیکتر می شود و احساس مسئولیت پذیری و محبت بین افراد گروه (خانواده، جامعه تشیع) بیشتر می شود. از طرفی پیام قیام عاشورا؛ امر به معروف و نهی از منکر ضامن پالایش پایدار دین و جامعه از ناپاکی ها می باشد

علاوه بر توجه و تاکید بر امر به معروف و نهی از منکر، اهتمام قشرهای مختلف شیعه به عزاداری در سوگ سالار شهیدان، باعث به وجود آمدن و تقویت فرهنگ عاشورایی در میان محبان مکتب اهل بیت می باشد. تولید محتوا، ادبیات وسیع و غنی، نمادها و مراسمات مختلف نشانگر سرمایه های اجتماعی و نمادین مختلفی هستند که در طول زمان به وجود آمده و گسترش یافته اند.

البته باید این نکته را هم خاطرنشان کرد همه این مراسمات برای عزای اباعبدالله تاسیس نشده اند و ابتدای امر برای مراسم دیگری بودند ولی برای عزای امام حسین به کار گرفته شده اند، مانند مراسم سیاوشوون(سووشون) که از آن در عزاداری های امام حسین استفاده شده است یا وارد شدن علامتها در دسته ها، ولی به آنها نمی پردازم.

برخی سرمایه های عزاداری را می توان در دسته سرمایه های اجتماعی که باعث ایجاد اطمینان و همنوع دوستی بیشتر در جامعه می شود یا سرمایه نمادین که موجب یک جمع شدن ارزشمند حول نماد می شود (مانند سرمایه نمادین حرم ائمه اطهار برای تشیع یا کعبه برای جهان اسلام) تقسیم بندی نمود و یا حتی عزاداری را از دیدگاه یک تلنگر به جامعه و افراد دید. حال به برخی نمادهای عزاداری ها از دید خودم می پردازم:

چرا دسته های عزاداری در خیابانها راه می افتند و حرکت می کنند؟ این نوع حرکت نوعی تبلیغ هم محسوب می شود و برای قشر خاکستری می تواند جذاب باشد (مسلما با رعایت شئونات یک هیات عزاداری و نه با مردم آزاری و مسائلی که در اثر چشم و هم چشمی به وجود می آید). همچنین دسته های عزاداری نمادی از آمادگی برای خروج علیه ظلم هستند (کما اینکه به طور گسترده از راهپیمایی اربعین برای ترساندن گروههای تکفیری استفاده می شود). دسته عزاداری نشانه ای از انقلابی گری تشیع می باشد. همچنین در بسیاری از نقاط دسته ها به مشاهد مشرفه رهسپار می شوند که به نوعی عرض تسلیت و احترام گذاشتن به صاحبان آن مکانهای مقدس می باشد. همچنین دلیل دیگر، استفاده کردن افرادی هست که به هر دلیلی نتوانسته اند در هیآت مذهبی شرکت کنند و رد شدن دسته از نزدیکی آنها برای آنها ذکر مصیبتی است که خوشحالشان می کند (در مورد سالخوردگان و بیماران مذهبی مورد مشاهده به راحتی گیر می آید).

رسم دیگری که در ایران خیلی عمومیت ندارد و در دسته های عزاداری می توان مشاهده کردن لطمه زدن افراد به خصوص قمه زنی می باشد. شاید زنجیر زنی را هم بتوان در این دسته آورد، لطمه زدن به بدن خویش از دیرباز یک نوع رجز خواندن برای نشان دادن جدی بودن در قائله و شدت عصبانیت و ترساندن دشمن است. و برای قشری از جامعه اوج اعلام آمادگی برای جانفشانی در راه امام حسین است. (در ایران هنوز در میان برخی لاتها مرسوم است هنگام زهر چشم گرفتن از دشمن، به خود تیغ و تیزی می زنند و گاه زخمهای جدی به خود وارد می کنند). نباید از نظر دور داشت برخی برای همدردی با حضرت زینب که سر خود را از شدت غم بر چوب محمل زد قمه و لطمه می زنند و در کشور عراق به وفور می توان این روایت را دید.

طبل و دهل: هنگامیکه جنگ قطعی می شد طبل و دهل (و شیپور جنگ) نواخته می شد تا نیروهای خودی ساز و برگ کنند و مسلح شوند و همچنین از صلابت صدای آن روحیه گرفته و در دل دشمن رعب و وحشت بیندازند. لذا این سازها را می توان نمادی در نظر گرفت برای تقویت روحیه سلحشوری عزاداران در مبارزه با ظلم و ستم و مخابره پیام به ظالمین برای اراده مصمم مکتب حسینی برای مبارزه و کوتاه نیامدن این مکتب در برابر ظلم. این طبل و دهل ها به واقع جوابی برای طبل و دهل لشگر یزید در محرم سال 61 است. آن طبل و دهل ها ساکت شدند ولی روز به روز بر تعداد این طبل و دهلها افزوده می شود (باید در نظر گرفت افراط در هر زمینه ای حتی اگر حلال باشد آن را از حیّز انتفاع ساقط می کند).

در این عزاداری ها پرچم و کتل ها نشات از ادامه داشتن امری دارند که حضرت سید الشهدا شروع کرده است. چه اینکه تا هنگامیکه بیرق بر زمین نیفتاده باشد مبارزه ادامه دارد. همچنین پهلوانان برای عرض ارادت به علمدار کربلا اقدام به علم کشی و حمل پرچمهای بزرگ می کنند تا شعائر حسینی را باشکوه تر برگزار کنند. به نوعی با اینکار مراد بودن حضرت اباالفضل و مرید بودن خود را خاطرنشان می کنند.

خاک بر سر و شانه زدن، سینه زدن، نشان از عزادار بودن افراد دارد. خاک بلند شده پس از سینه زدن تداعی میدان جنگ و بلند شدن خاک بر اثر جنب و جوش انسانها و ستوران دارد. همه این موارد یاد شده و موارد دیگری که یاد نشده اند می توانند به عنوان یک تلنگر برای افراد حول این عزاداری ها عمل کنند.

فردی که فشار زمانه وی را از عملکرد حسینی دور کرده است، افرادی که نفسشان دارد آنها را به سازش با ظالم و سکوت در برابر ظلم ترغیب می کند، آنانکه بر اثر غفلت دارند در ارزشگذاری خود زندگی با ذلت را با مرگ با عزت جایگزین می کنند، شاید با قرار گرفتن در مسیر این نمادها در مسیر زندگیشان انتخاب بهتری انجام دهند؛ حتی اگر کاملا بهینه نشوند، اما نسبت به قبل خود و هنگامیکه با این نمادها برخوردی نداشتند و از این سرمایه ارزشمند محروم هستند، وضعیت بهتری پیدا کنند.

قیام عاشورا مجموعه ای غنی از ارزشهای پسندیده انسانی و مذهبی است، ارزشهایی همچون شجاعت، ایثار، ظلم ستیزی، حیا، ادب، اخلاص، بخشش، مدارا، (و البته توحید) و … هر یک از این ارزشها را می توان در نمادی از عزاداریهای معمول جستجو کرد و یافت. و هریک از این نمادها می توانند تلنگری باشند تا افرادیکه از این ارزشها فاصله دارند را به مسیر درست رهنمون کنند.

نصیحت پدر، بشنو و بهانه مگیر…


سلام

پدرم در نوجوانی خیلی به ورزش نصیحت میکرد، به اینکه تحرک بیشتری داشته باشم. تنبلی کردم…

نتیجه: در 26 سالگی دیسک کمری دارم که حداقل از چند سال قبل داشتم و الان خیلی تشدید شده است.
توصیه: به حرف پدراتون سعی کنید گوش کنید، هرچند سخته، هرچند تلخ میگن، خیرتونو میخوان حتما. ورزش کنید، از درس هم مهمتره، قدر سلامتی رو بدونید. زیاده عرضی نیست.

خدایا چنان کن سرانجام کار

تو خشنود باشی و ما رستگار

درس و امتحان


بسم الله الرحمن الرحیم

هرچقدر درس و علم آموزی اشتیاق آفرینه، هرچقدر انسان میل به دانستن داره و تشنه علم آموزی هست. در همون حد و اندازه ها هم امتحان آدم رو از علم خسته میکنه.

چقدر امتحان منزجر کننده است. چقدر مورد امتحان واقع شدن سخته. چقدر اسیر یک علم بودن و جهت دار برای قبولی در امتحان خوندن سخته.

سن که بالا میره سخت تر هم میشه. انسان جامع تر از سنین پاییننشه و دوست داره بیشتر بدونه، تو موضوعات مختلف. گاهی وقت کم میاره برای مطالعه چیزهایی که دوست داره.

حالا انگار کن با این اوصاف بخواهی فقط برای یک امتحان بخوانی و خود را از خواندن بقیه چیزهایی که دوست داری محروم کنی. خواه ناخواه جبهه میگیری در مقابل چیزی که باید! بخوانی…

امتحان جامع دارم. مدتهاست سخت میتوانم خلاف میلم عمل کنم… و برای امتحان جامع هم اصلا خوب نخوانده ام. خدا کند نیفتم. اگر بیفتم البته یکبار دیگر فرصتی از سمت دانشگاه برای دانشجو در نظر گرفته شده است.

بهرحال. سختم است. سخت است… دوست دارم خیلی بخوانم. در مورد خیلی چیزها بخوانم. نه اینکه رشته ام را دوست نداشته باشم. من با هدف به این رشته آمدم. هرچند چیزهایی که به ما آموزش دادند خیلی در راستای اهدافی که میخواستم نبود ولی بهرحال رشته ام را دوست دارم.

من کار علمی را دوست دارم. خیلی بیشتر از فعالیت در بازار و سر و کله زدن با بازاری های محترم و غیرمحترم…

اما… اما… اما… هرچه علم آموختن و کار علمی را دوست دارم، هرچه تشنه دانستن هستم، هرچه دوست دارم عالمی عامل باشم، اما از امتحان بیزارم. بدم می آید.

خدایا یعنی تمام می شود؟

أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ

عشق بازی


بعضیا عشق بازی براشون بار منفی داره، برخی بار مثبت. برخی بار مادی داره، برخی بار معنوی… در هر صورت این پست توصیه است به عشق بازی. در هر زمینه ای! معنوی مادی و … :))

درباره مصرف کردن، ما از مصرف یک چیز دنبال چه هستیم؟ علمای علم اقتصاد میگن دنبال حداکثر کردن مطلوبیت شخصیمون.

مصرف بعضی چیزا با نوع و نحوه مصرفش مطلوبیت به دست اومده شم تغییر میکنه، مثل سیگار کشیدن. بستنی خوردن و …

تند تند مصرفشون کنی و برن چی میشه؟ هیچی! زود تموم میشه، حالا که داری مصرف میکنی عشق بازی کن بابا، حالشو ببر.

در امور معنوی هم همینطور. غر بزنی و با اکراه انجام بدی، دلت صاف نمیشه. با عشق که انجام بدی. از صمیم قلب انجام بدی جونت سر حال میاد. همچین انگار زنده میشی؟ نه؟ شاید شما بهتر از من بدونید.